جدول جو
جدول جو

معنی یک باره - جستجوی لغت در جدول جو

یک باره
ناگهان، یکسره
تصویری از یک باره
تصویر یک باره
فرهنگ فارسی عمید
یک باره
(یَ / یِ رَ / رِ)
منسوب به یک بار. (ناظم الاطباء). یک دفعه. (یادداشت مؤلف). یک بار:
به جولان و خرامیدن درآمد باد نوروزی
تو نیز ای سرو روحانی بکن یک باره جولانی.
سعدی.
- کار یک باره، کاری که یک بار بیشتر نکنند. (ناظم الاطباء).
- کار یک باره کردن، کار را تمام کردن. کاری را چاره کردن. یک طرفه کردن کار. یک سو کردن کار. یک سره کردن کار را:
هر آن کس که او تاج شاهی بسود
بر آن تخت (طاقدیس) چیزی همی برفزود
مرآن را سکندر همه پاره کرد
ز بیدانشی کار یک باره کرد.
فردوسی.
مباش ایمن و گنج را چاره کن
جهانبان شدی کار یک باره کن.
فردوسی.
، بالکل. به کلی. بالتمام. کلاً. از همه روی. (یادداشت مؤلف) :
دیوار و دریواس فروگشت و درآمد
بیم است که یک باره فرودآید دیوار.
رودکی.
سه حاکمکند اینجا یک باره همه دزد
میخواره و زن باره و ملعون و خسیسند.
منجیک.
بدو گفت اولاد مغزت ز خشم
بپرداز و بگشای یک باره چشم.
فردوسی.
چو شیروی بر تخت شاهی نشست
کمر بر میان کیانی ببست
چنان شد ز بیهوده کار جهان
که یک باره شد نیکوییها نهان.
فردوسی.
شهنشاه باید که بخشد بر اوی
چه یک باره زو دور شد رنگ و بوی.
فردوسی.
اگر بخت یک باره یاری کند
بر این طبع من کامگاری کند.
فردوسی.
خونشان همه بردارد یک باره وجانشان
واندرفکندباز به زندان گرانشان.
منوچهری.
و نیز یک باره خلق را بی طاعتی به بهشت مفرست. (منتخب قابوسنامه ص 169).
یک باره شوخ دیده و بی شرم گشته ایم
پس نام کرده خود را قلاش شوخ و شنگ.
سوزنی.
سوبه سو می فکند و می بردش
کرد یک باره خسته و خردش.
نظامی.
یک باره بیفت از این سواری
تا یابی راه رستگاری.
نظامی.
که صاحب حالتان یک باره مردند
ز بی سوزی همه چون یخ فسردند.
نظامی.
درآمد ز در دیده بانی بگاه
که غافل چرا گشت یک باره شاه.
نظامی.
قوت جور جهان و پیری و ضعف بدن
این سه حالت مرد را یک باره مضطر می کند.
سلمان ساوجی.
، همه با هم. متفقاً. همگی:
خود و دیو و پیلان پرخاشجوی
به روی اندرآورد یک باره روی.
فردوسی.
برآشفت (افراسیاب) با نامداران تور
که این دشت جنگ است یا بزم سور
بکوشید و یک باره جنگ آورید
جهان بر بداندیش تنگ آورید.
فردوسی.
گاه است که یک باره به غزنین خرامیم
از دست بتان پهنه کنیم از سر بت گوی.
فرخی.
، قطعاً. (یادداشت مؤلف) :
بیوفایی کنی و نادان سازی تن خویش
نیستی ای بت یک باره بدین نادانی.
منوچهری.
، بلاانقطاع و پشت سرهم. (یادداشت مؤلف)، بالمره. پاک. (یادداشت مؤلف). اصلاً:
هرکه اندر موسم گل همچو گل میخواره نیست
آن چنان پندار کو خود در جهان یک باره نیست.
کمال الدین اسماعیل.
، نتیجهً. مآلاً:
گر بنگ خوری چو سنگ مانی بر جای
یک باره چوبنگ می خوری سنگ بخور.
سعدی.
، تارهً. (از منتهی الارب). ناگهانی. اتفاقی. دفعهً. ناگهان:
نه پرخاش بهرام یک باره بود
جهانی بر آن جنگ نظاره بود.
فردوسی.
بفرمود تا هر بوق و کوس و دهل که داشتند و صنج و اسفیدمهره یک باره بزدند. (اسکندرنامه).
یک باره دلش ز پا درافتاد
هم خیک درید وهم خر افتاد.
نظامی.
چو گفت اینها میان خلق شیرین
بشد جوش دلش یک باره تسکین.
نظامی.
یک باره به ترک ما بگفتی
زنهار نگویی این نه نیکوست.
سعدی.
، به کلی. به طور دائم:
جز یاد تو در خاطر من نگذرد ای جان
با آنکه تو یک باره ام از یاد بهشتی.
سعدی.
- به یک باره، ناگهان. دفعهً. تارهً:
همان تشنۀ گرم را آب سرد
پیاپی نشایدبه یک باره خورد.
نظامی.
بفرمود تا لشکر آشوفتند
به یک باره نوبت فروکوفتند.
نظامی.
پریرخ ز درمان آن چیره دست
از آن تاب و آن تب به یک باره رست.
نظامی.
- ، کاملاً. به تمامی:
روا نیست خلقی به یک باره کشت.
سعدی.
- ، به کلی. به طور قطع:
فرزند به درگاه فرستاد و همی داد
بر بندگی خویش به یک باره گوایی.
منوچهری.
رو رو که به یک باره چونین نتوان بودن
لنگی نتوان بردن ای دوست به رهواری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
یک باره
یک دفعه، ناگهان، بکلی
تصویری از یک باره
تصویر یک باره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک دانه
تصویر یک دانه
عزیز و بی مثل و مانند، ویژگی گوهر بی نظیر، گردن بندی که میان آن یک دانه مروارید گران بها آویخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک بخته
تصویر یک بخته
زنی که فقط یک بار شوهر کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک بارگی
تصویر یک بارگی
ناگهانی، همگی
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی که گل های نر و مادۀ آن جدا از هم ولی بر روی یک پایه قرار گرفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زن باره
تصویر زن باره
مردی که زنان را دوست دارد، زن دوست، زن باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب باره
تصویر شب باره
شب دوست، زن بدکار و هرزه گرد
فرهنگ فارسی عمید
(شُ با رَ / رِ)
شکردوست. که شکر و سپاس نعمت پیشه دارد. اهل شکر. (از یادداشت مؤلف) :
شکر نعمت خوشتر از نعمت بود
شکرباره کی سوی نقمت رود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ رَ / رِ)
شکم خواره. شکم پرست. پرخور. شکم بنده. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ با رَ / رِ)
شکربوزه. شکربوره. نوعی نان شکرین. (یادداشت مؤلف) :
نیابی ز من به جگرخواره ای
جگرخواره ای نه شکرباره ای.
نظامی.
و رجوع به شکربوره و شکربوزه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
دفعۀ واحد. یک هنگام. (ناظم الاطباء). یک دفعه. یک نوبت. یک کرت:
چه باشد ار به وفا دست گیردم یک بار
گرم ز دست به یک بار برنمی گیرد.
سعدی.
صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را
نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی ؟!
؟
، یک دفعه و ناگهان. به یک باره. یک باره. به یک بارگی. (یادداشت مؤلف). کره. دفعه. تاره. مره. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن).
- به یک بار، یک باره. یک بارگی. ناگهان: یک سال چون بر این آمد نصر احمد، احنف قیس دیگر شده بود در حلم... و اخلاق ناستوده به یک بار ازوی دور شده بود. (تاریخ بیهقی). آن قوم که مرده بودند همه به یک بار زنده شدند و برخاستند. (قصص الانبیاء ص 143).
نمی دانم دگر اینجا به ناچار
چوخر در گل فروماندم به یک بار.
عطار.
تو را آتش ای دوست دامن بسوخت
مرا خود به یک بار خرمن بسوخت.
سعدی (بوستان).
چشمت به تیغ غمزۀ خونخوار برگرفت
تا هوش و عقل خلق به یک بار درگرفت.
سعدی.
عشقت بنای صبر به کلی خراب کرد
جورت در امید به یک بار درگرفت.
سعدی.
وقتی صنمی دلی ربودی
تو خلق ربوده ای به یک بار.
سعدی.
ز روی کار من برقع درانداخت
به یک بار آنکه در برقع نهان است.
سعدی.
، بالتمام. یک باره. همه. (یادداشت مؤلف) :
نمی سازم به سنگ کم سبک میزان همت را
مراد هر دو عالم را از او یک بار می خواهم.
صائب
لغت نامه دهخدا
بی نظیر بیهمتا: نکته وحدت مجوی از دل بی معرفت گوهر یکدانه را در دل دریا طلب. (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
دارای یک کار، که یک کار از او ساخته شود، بی جهت بیخود: فلان خانم یک کاره آمده بود ببیند من و شوهرش دعوا کرده ام یا نه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک نفره
تصویر یک نفره
یک تنه به تنهایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک نقره
تصویر یک نقره
به تنهایی شخصا بدون کمک دیگری: یک نقره این کار راانجام داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکسواره
تصویر یکسواره
یکه سوار دلیر یکه تاز، سوارساده یک فردسوار، آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک بارگی
تصویر یک بارگی
ناگهان ناگهانی، بکلی سراسر، دفعتا یکجا یکباره
فرهنگ لغت هوشیار
زن یک شوهره زنی که فقط یک شوهر کرده باشد، زنهایی که موقع عقد در آن اطاق (اطاقی که درآن آداب عقد را بجا می آورند) هستند همه باید یک بخته و سفیدبخت باشند
فرهنگ لغت هوشیار
بمدت یک سال بطول یک سال: جبرئیل گفت: بهرمویی که براندام تست ثواب یکساله ترادردیوان بنویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک سواره
تصویر یک سواره
یکه سوار دلیر یکه تاز، سوارساده یک فردسوار، آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
که دارای یک کارباشد، که یک کاراز او ساسته شود، یک جا یک قلم کلی. یا یک کاسه کردن، یکجا کردن یکجا جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
یکدفعه مقابل دوبار، یکمرتبه دفعتا واحدتا، بی خبر غفلتا: ... وتا چندکرت این معنی اورا عادت شودتاناگاه یکبارش ببندد وبکشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر باره
تصویر پر باره
خانه تابستانی، بالاخانه غرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکم باره
تصویر شکم باره
شکم پرست، شکم خواره، پرخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب باره
تصویر شب باره
شب دوست، زن بد کار زن هرزه گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکباره
تصویر یکباره
((~. رِ))
یک دفعه، یکبار، ناگهان، به کلی، تمامی، همه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شب باره
تصویر شب باره
((شَ رَ یا رِ))
شب دوست، زن بدکاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک کاسه
تصویر یک کاسه
((~. س))
یک جا، کلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک بخته
تصویر یک بخته
((~. بَ تِ))
زنی که در زندگی بیش از یک شوهر نکرده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک کاره
تصویر یک کاره
((~. رِ))
بی جهت، بیهوده، کار بی معنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک پارچه
تصویر یک پارچه
متحده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یکباره
تصویر یکباره
اتفاقا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یک چارک
تصویر یک چارک
یک ربع
فرهنگ واژه فارسی سره